درباره پرفورمنس آرت
در « اکسپرسیونیست انتزاعی » و هنر غیر شکلی ( art bin formal ) و مجـرد، جذبه هایی بود که هنرمندان را به رویکردی جدیدتر سوق می داد. بعنوان نمونه علاقمندی به عنصر بافت (پلاسما) باعث ظهور تجربیات متهورانه ای در استفاده از مواد و عناصر شد. بخـشی از این تجربیات توسط « موریس لوئیس» و با استفاده از اکریلیک صورت گرفت، که نهایتاً به شیوه انتـزاع گـرایی « پسا نقاشانه » منتهی شد. لیکن پایدارترین ماحصل این تجربیات کشف دوباره امکانات کولاژ بود. برای هنرمندی که قبلا با انتزاع گرایی مجرد و غیر شکل آشنا شده بود ؛ استفاده از کولاژ گام اندیشمندانه مهم تلقی می شد، چرا که در آنجا یک بافت دلپذیر باید توسط هنرمند خلق می شد، لیکن افزودنی های کولاژ چیزهایی بودند که به صورت حاضر و آماده به دستش می رسیدند. این در واقع همان مقصود « مارسـل دوشـان » ( marcel duchamp ) در بکار گیری عناصر حاضر و آماده بود که امروزه کشف محوری هنر دادا محسوب می شود.
تکنیک کــولاژ یا تکه چسبانی در ابتدا توسط هنرمندان کوبیست و بعنوان راهی متفاوت در ارائه ی واقعیت، اختراع شده بود. سپس سورئالیـستها پهـنه ی استفاده از کـولاژ را تنوع بخشیده و به دنبال آنها دادائیـستها این تکنیک را با روحیات خود سازگار و با گرایشهای خاص خود نسبت به عنصر ضد هنر متجانس یافتند. از این رو نسل هنرمندان بعد از جنگ، کولاژ را بصورت هنر« سرهم سازی » ( assem blage ) و بعنوان وسیله ای برای آفرینش اثر هنری به کمـک عناصر موجود، رواج بخشیدند.
با ظهور هـنر پـاپ، « محیـط » ( the environment ) و « رویـداد » ( the happening ) که از پیش در ارائه ی هنری تجربیاتی را شاهد بودند، اهمیت خاصی در آفرینش هنری یافتند. برای توجه به این تجربیات دلایل متعددی را می توان ارائه کرد؛ از جمله آن که هنـر پاپ بر عناصر روزمره و رایج معطوف بود. این ویژگی هنرمندان رابه تجربه در باز آفرینی و تکثیر رویدادها و واقعیتهای جاری و رایج در محیط وا می داشت. دلیل دیگر ناظر بر علاقمندی هنرمندان پـاپ به مصرف پدیده های فرهنگ عامه است. بسیاری از این پدیده ها به تفریحات و سرگرمیهای رایج مردم، از جمله گذرگاههای پیچ در پیچ و نمایشهای سیرک، مربوط می شدند.
رویدادهای کلاسیک پاپ مانند« تصادف اتومبیل» اثر ” جیم داین ” و « روزهای فروشگاه » اثر ” کلاس اولدنبرگ ” ( claes oldenburg ) در محیط هایی که توسط خود هنرمند ساخته شده بود، اتفاق می افتادند. دراین قبیل آثار، رویداد مفهومی تازه از هنر _ یا به تعبیر دقیق تر « محیط، کولاژ » _ را مطرح می سازد. برای خلق این مفهوم از صداها، محدوده های زمانی، حالتها، احساسات و حتی بوی آکنده در محیط استفاده می شد. درهرحال ریشه های پدیده ی « رویداد » در کارگاه هنرمند، و نه در صحنه ی تئاتر شکل میگرفت. به هنگام دیدار، بیننده صرفاً با یک فضای پیچیده و شخصی عجیب مواجه نبود، بلکه توسط هیجاناتی که او خود بدان نظم و معنی می بخشید، احاطه می شد.
« تصادف اتومبیل » نوعی بازسازی تجسمی تاثیراتی بود که در اثر یک تصادف رانندگی در ذهن و احساس انسان پدید می آید. رویدادهایی که توسط هنرمندان پاپ اروپایی بازسازی می شد، با آنچه که امریکایی ها بدان توجه نشان می دادند، متفاوت بود. اروپایی ها نوعی بیان انتزاعی تر و پر ایهام تر اتفاقات را می پسندیدند. آنها بیشتر انرژی خود را صرف کشف موقعیتهای افراط آمیز می کردند. برخی اوقات هنرمندانی که در این موقعیتها شرکت می کردند، در جستجوی نا امیدانه برای نیل به چیزی غیر ممکن گرفتار می شدند و این وضعیتی بود که آنان را در حکم دشمنان و شورشگران جامعه قرار می داد. این هنرمندان در عین حال بر به پا کردن جنجال هنری، و اصولاً هنر قلمداد کردن این رویدادها، چندان اصرار نمی ورزیدند.
در یکی از این رویدادها، هنرمند انگلیسی ” استوارت بریزلی – stuart brisley ” ساعتهای زیادی را تقریباً بدون حرکت در یک حمام پر از آب آلوده به امعا و احشا حیوانات گذراند و آن را «… و برای امروز هیچ » نامید.
صحنه ها و اتفاقاتی که اینان پدید می آورند، نوعی بیان لجام گسیخته و تا حدی کابـوس گونه از حالتهای خود آزاری و دیگر آزاری بود. اما همه ی آنچه که در اروپا انجام می شد، چندان هم جدی تلقی نشده و بندرت مورد توجه قرار می گرفت. درانگلستان زوج ” جرج وگیلبرت _ george and gilbert ” با قطعه ای بنام « مجسمه ی آواز خوان » با صورتهای طـلایی رنگ شده ی خود، به روی یک پایه بطور کاملا بی حرکت ایستاده و در همان حال آواز « زیر طاقها » را تقلید می کردند.
همانطور که گفته شد نقاشان و مجسمه سازان آوانگارد ( avan-guar ) در اواخر دهه ی 1960 با دور انداختن قلمو و بوم، از بدن خود به عنوان وسیله هنری استفاده کردند.
با گذشت زمان و ورود نسل جدید به عـرصه ی هـنر که با موسیقی راک و سریالهای سرگرم کننده ی تلویزیونی بزرگ شده بودند، سرشت اعتراف گونه اتو بیوگرافی بعضی از هنـرمندان پرفورمنس نیز دچار دگرگونی شد. این گروه ازهنرمندان بطور عمده به دنبال افزودن عناصر تفریحی و سرگرم کننده به پرفورمنس آرت بودند. آنان به دکور، نورپردازی صحنه و لباس توجه بیشتری نشان دادند و عنـاصری از اپرا و تئاتر را به اجراهای خود افزودند. در حقیقت به کار گرفتن بعضی از عناصر تئاتر و آمیختن آنها با تکنولوژی جدید، که به آنان اجازه می داد از رقص، ویدئو، اسـلاید، قطعات انتخاب از فیلم و امثال آن در اجراهای خود استفاده کنند، پرفورمنس آرت را وارد تئاترهای بزرگ نیویورک و لندن کرد که با موفقیت تجـاری نیز همراه بود.
بعنوان مثال در اجرای « کافه وین » در سال 1984 از صحنه های لایه لایه استفاده شد، به این ترتیب که با اتمام هربخش از نمایشنامه یک لایه از صحنه به کناری می رفت و لایه ی زیرین بعنوان صحنه بعدی پدیدار می شد. با این همه پرفورمنس آرت برخی از ویژگیهای خود،که در بخشهای بعدی مفصل تر به آن می پردازیم مانند خشونت در عمل، غیر عادی بودن صحنه ها و غیر مترقب بودن اتفاقات را همچنان حفظ کرد.
واژه ی پرفورمنس:
واژه ی پرفورمنس دارای ابعاد معنایی فراوانی است: اجرا، اقدام، اعمال، به انجام رساندن، دست به عمل زدن، از مصداق معنایی این واژه است. اما واژه ی انگلیسی پرفـورمنس در اصل بر معنای اجرا، نمایش و یا قبل از اجرا است و نه تنها برای اجرای موسیقی و تئاتر به کار می رود، بلکه اصولاً به عملکرد یک انسان برای انجام کارهایش در حضور جمع اطلاق می گردد. این واژه حتی برای یک ماشین صنعت و یا پروتکل بندی در یک محیط اداری و لجستیکی می تواند به کار رود ؛ و همچنین تعاریفی در « فرهنگ دنیای جدید وبستر »، « فرهنگ رندوم هاوس » و « فرهنگ کمبریج » آمده است:
شکلی از هنر که از ترکیب عناصر تشکیل دهنده ی هنرهای گوناگون مانند نقاشی، فیلم، رقص و نمایشنامه پدید می آید.
پرفورمنس آرت هنری ترکیبی است که در سالهای 1970 از پیوستگی چند رساله هنری گوناگون مانند نقاشی، فیلم، ویدئو، موسیقی، درام و رقص بوجود آمد.
” پرفورمنس آرت عناصری از هنرهای تصویری، شنیداری، اجرایی، فرهنگ عامه و زندگی روزمره را با یکدیگر ترکیب می کند تا آن را بوسیله ی بدن هنرمند _ که صرفاً یک ابزار هنری است و ذهن وی که دارای ساختاری ایدئولوژیک است _ ارائه دهد… اجرای پرفورمنس آرت می تواند در هر مکان و در هر مدتی از زمان نشان داده شود. همچنین می تواند بطورکامل « هنری مفهومی » که هستی آن فقط در ذهن اجرا کننده است، باشد.”
مشاهده می شود که در تمامی تعـاریف ذکر شده، اجرا کننده پرفـورمنس است که عنصر اصلی و پیش برنده پلاسما محسوب می شود نه متن نمایشی ؛ پرفورمنس به ایده ی اجرا کننده بعنوان منبع ایده ها، موضوع ها، موقعیتها و مفاهیم نگاه می کند و بعد به افق های دیگر می رسد ( روانشناختی، سیاسی، جامعه شناسی و… ).
پس شکـل اجرایی شکلی پیشـا متنی، فـرا متنی و بیـنا متنی پیدا خواهد کرد. مانند اجرای پرفورمنس « تاتسومی هی جی کا تا » که نمایش مکبث نوشته ” ویلیام شکسپیر ” را به این شیوه اجرا نمود.
اگر متن را در یک پروسه ی خطی مورد مطالعه قرار دهیم:
– خواست قدرت
– وسوسه
– قتل
– کسب قدرت
– رسیدن لیدی مکبث به شسـتن مداوم دستها
در متن نمایش، این مسیر کاملاً منطقی و شاید جبری است. این شکل رفتار جنون آمیز ( شستن دست لیدی مکبث ) بدون در نظر گرفتن قبل و بعد از نمایش می تواند بعنوان موضوع یک پرفورمنس مورد توجه و مطالعه قرار گیرد که ” تاتسومی هی جی کا تا ” به شکل زیبا و متشنجی مورد استفاده قرار داد. این تشنج فکر یا ایده ای برای تبدیل به حرکت شدن با خود می آورد. از طرف دیگر در این سبک با تعدد موضوعات در متن روبرو می شویم که بصورت کلاژ در کنار یکدیگر قرار می گیرند و دریچه های گوناگونی را برای تماشاگران گوناگون باز می کند.
در سراسر یک متن نمایشی، عنصرهای حرکتی بسیار کوچکی وجود دارند که هرگز مورد توجه قرار نمی گیرند مانند:
راه رفتن، دویدن، نشستن، حرکات جزئی دست و پا، تکرار حرکات نگاه کردن، ارتباطات جزئی بدن با بدن، بدن با اشیا، خرده گفتارها، تپقها، اشتباهات لفظی، که می تواند در اجرای پرفورمنس هر یک بطور مستقل تبدیل به ایده یا موضوعهای متنوع و عناصر گوناگون شود و در یک چیدمان کولاژ گونه قرار گیرند.
« دریدا » در بخشی از « حقیقت در نقاشی » می گوید: ” با توجه به نقش حاشیه ( Paragon ) بار دیگر منطق جانشینی حاکم شده و مفاهیمی چون زیبایی، والایی، حقیـقت و ملاکـهای زیباشناختی همگی از منابع خارجی تغذیه می شوند و بر هنر تاثیر می گذارند. ”
ذکر این مطلب برای نشان دادن ارتباط موضـوعی است که اندیشه های قرن بیستم و اعصار گذشته و هنر را به هم پیوند می دهد. نوعی تاثیر گذاری دو طرفه و خودکار اجرا کننده است که کنش را پیش می برد. بدون او نه کنـشی وجود دارد و نه نمایشی… بدن بعنوان اصلی ترین منبع تولید نشانه ی پویا، متحرک، شکل پذیر و منعطف است. وجودی قرار گرفته در فضایی سه بعدی. پس لازم است بیشترین دقت صرف فضا و عناصری شود که بدن از آن بهره می برد. اما نه فضایی که با درگیری محتوایی خود ذهن را برُباید ؛ بلکه « فضا توسط دینامیک آن، یعنی اتمسفر توصیف می شود، همان که هندسه و مختصات آن می نامیم. هندسه، روشی برای اندازه گیری و توصیف فضا به منظور تجسم آن است. »
اتمسفر و خصوصیات فضا برهم کنشی است که هم برشرکت کنندگان و هم بر اجرا کنندگان اثر می گذارد. بطور مثال:
« جلوی کلیسایی بزرگ، قدیمی و گوتیک در شهر بارسلون یک میدان است. در انتهای روز، مردم دسته دسته آن زمـان که به سوی خانه می روند بی آنکه یکدیگر را بشـناسند از این میدان عبـور می کنند. بسیاری توقـف می کنند و حلـقه هایی تشکیل می دهند ؛ بسته های پلاستیکی خرید روزانه شان را که با خود به خانه می برند در وسط حلـقه گذاشته و با ریتم آرام و محـرک « سارادانـا » که گروه کوچک موسیقی دوره گرد، می نوازد، می رقصـند.
مردم که همان اجرا کنندگانند، سـاکت هستند. وقتی رقص به اتمام می رسد به آرامی کوله بارشان را بر می دارند و می روند. در گوشه ای از میدان، پیرمردی با کت و شلوار سیاه نه چندان تمیز و کلاهش برای خود، فضـایی تئـاتری ساخته است و از عـابران می خواهد که بـایستند و ببینند که او در قوطی کبریتی که در جیب خود دارد چه پنهان کرده است؟!
او سریع و آرام بدون وقفه صحبت می کند و هر چه مردم بیشـتری جمع شوند، او حلقه را بزرگتر و بزرگتر میکند تا فضای بازی عظیمی برای خود ایجاد کند.
سریع راه می رود و آنقدر نزدیک به تمـاشاگران حرکت می کند که می تواند چشـمهای آنان را ببیند. بالاخره تعداد تماشاگران به آن اندازه می شود که او می خواهد و فضای خلق شده، همان فضای مورد نیاز اوست.
چندین بار دور می زند تا مطـمئن شود که همه به او توجه دارند و بعد یک جـعبه کبریت خیلی معمولی را از جیبش بیرون می آورد و به همه نشان می دهد. او به جمعیت خاموش می گوید که درون این جعبه یک شیر وجود دارد. می ایستد و منتظر عکس العمل تماشاگران می شود. کسی حرکت نمیکند و کسی امکان وجود شیر را تکذیب نمی کند.
او قوطی را کمی باز میکند و به زنان تاکید می کند که حرکت نکنند و ساکت باشند ؛ زیرا ممکن است شیر عصبانی شود و از قوطی بیرون بپرد و به آنان حمله کند.
سپس در حالی که تعریف می کند که شیر چگونه به داخل قوطی کبریت رفته است در آن را بازتر و بازتر می کند. وقتی کارش تمام می شود، ناگهان آن را می بندد و در جیبش می گذارد و بدون ابراز کلمه ای در میان جمعیت محو می شود، جمعیت که با تعجب به یکدیگر می نگرند و ناگهان قهقه می زنند از اینکه چه احمقانه، مبهوت و جذب چنین موضوع مسخره ای شده اند.»
او یک بازیگر مجرب و ماهر است ؛ زیرا داستانش را به آرامی و غیر معمول و در عین حال باور پذیر و جذاب بازگو می کند، او در ابتدا فضایی ذهنی ایجاد میکند تا داستان خود را مهم جلوه دهد و سپس ماهرانه ذهن تماشاگر را درگیر می کند تا دنبال علت و معلول بگردد و سپس بواسطه ی درگیر کردن احساسات تماشاگران (حس ترس) منطق را از آنان می گیرد، تا آنان به خود بیایند که چه اتفاقی افتاده، داستان را به پایان می برد و در دل تماشاگران محو می شود، که این مسئله نیز باعث طنز و مضحکه می شود.
و یا درمثالی دیگر:
« روز آزادی یوگوسلاوی از چنگال ” اسلوبودان میلووسویچ “.
در مرکز شهر ،چهار بلوار عریض وجود دارند که به یک میدان کوچک ( میدان جمهوری ) ختم می شوند. در وسط این میدان، یک مجسمه ی پیروزی قرار دارد و پس زمینه اش، ایوان ورودی ستوندار ساختمان تئاتر ملی است. عمارتی سنگی از جنس تخته سنگهای مربع شکل ؛ بنـایی عظیم که یاد آور تمدن یونان باستان است. صـحنه ی کوچک محقری با چند نور صحنه ای و سیستم صدایی ابتدایی در میـدان بر پا شده که قرار است گـردهمایی سیاسی مردم در اینجا صورت گیرد و دولت جدید موقت را حمایت کند.
هزاران نفر به سـوی میدان می آیند تا در این نقـطه به هم بپیوندند. بی تردید بسیار هیجان انگیز است که بخشی از جماعت بزرگ که شانه به شانه هم ایستاده اند و نه جـای حرکت دارند و نه می توانند چیزی را ببینند ؛ اما به شدت تحت تاثیر این هستند که به زودی واقعه ای عظیم تر از حضور خودشان در پیش چشمشان صورت خواهد پذیرفت.
ناگهان همه به سوی بالا به جهت دیوار ساختمان تئاتر ملی مینگرند. آنچه می بینند شخصیتی بزرگ و مشـهور نیست که ظاهر گشته است، بلکه پسـرکی است ناشناس که نمای راست ساختمان را برای بهتر دیدن میدان بالا می رود. با قدرت تمام یک پایش را روی لبه ی باریک شیبدار میان قطعه های سنگی می گذارد و خودش را با زحمت بالا می کشد.
لبه ی پنجره ی طبقه ی اول دور از دسترس او قرار دارد. کار خطـرناکی انجام می دهد. پاهایش را تاب داده و تقـریبا تعادلش را از دست می دهد. نفـس جمعیت در سیـنه حبس می شود و سکوت برقرار می گردد. او دوباره سعی می کند و این بـار موفق می شود که لبه را با یک دست بگیرد. در عین حال جا پای دیگری می یابد.
همه نگرانند و چشمها به سوی اوست. او به آرامی خود را بالا می کشد و موفق می شود که خود را بر لبه ی پنجره بچرخاند. در حالی که می ایـستد تا به صحنه ی پایین نگاه کند، جمیعت تشـویقش می نمایند. پسرک که موفـقیت خود را در می یابد، کتـش را از تن در آورده و همچون پرچم پیروزی تکان می دهد.»
هم قصه گوی بارسلونایی و هم پسرک بلگرادی فضا را کشف و حس کردند. یکی در میان جمع، نمایشی خلق کرد و دیگری چشمان جماعت را به دورترین بخشهای فضا برد.
اجرا کننده به فضا معنا می بخشد و اشیا در فضای اجرا کننده سهیم می شود، اما فضای درونی دیگری هم می آفرینند.
« عمل» است که عقل و منطق اجراکنندگان، ایده را به فضا می پیوندد و اثر نمایشی شکل واقعی به خود می گیرد. مالکیت فضا از دست کارگردان، سنوگراف، بازیگردان، طراح نور و…خارج شده و به دست اجرا کنندگان می افتد که هر شب، آن فضا را اشغال و استـفاده خواهندکرد و آن را تبدیل به فضـای زندگی خود خواهـند ساخت. فضـا قابل انعطاف و دارای حس متغیر است و اجرا کنندگان دائما آن را تغییر می دهند. زیرا تعریف جدید از شخصیت، تاکید بر عدم بازی می باشد.
شخصیت نمایشی وابستگی خود را به هویت فردی انسان اجرا کننده و خویشتن او حفظ می کند. زمانی که شخصیت می نشیند با هویت ذاتی خود ( اجراکننده ) عمل می کند و در قالبی از قبل تعیین شده و تکراری قرار نمی گیرد. او ( اجراکننده ) خود را عرضه می کند، شخصیت او با خصوصیات هویتی، شکلی و توانایی هایش به ظهور می رسد. نمونه ی این نحوه اجرا را می توان در پرفـورمنس های « مـاری آنـا آبرا مویچ » مشاهده کرد. در این اجراها به ” انسان گرایی ” برخورد خواهیم کرد که هویت انسان مدرن می باشد و در نهایت به ارزش مفهوم انسان تاکید می شود.
در نزد گروهی مهم از هنرمندان اجرایی نگاه به آئـینها، مراسم تشرف، نیایشها و رقصها و بسیاری از مراسمی که قبل از متن نمایشی (دراماتیک) وجود داشتند، مورد توجه قرار گرفته است. از مهمترین این هنرمندان « ریچارد شخنر » و « یوجینو باربا » می باشد.
پرفورمنس های این هنرمندان بر تعهداتی نسبت به مقوله ی تئاتر، متن، فضای نمایشی و محیط اجرا دلالت دارد. شاید آغاز این نوع نگرش با تکامل تدریجی « هنرهای مفهومی _ conceptual arts » در ارتباط باشند.
مخالفت با هنر آکادمیک، موزه ای از تفکرات فوتوریستها و گروه دادائیستها آغاز شد. جریانی که درحین دو جنگ جهانی شکل گرفت و بنیانهای جدیدی را بنا نهاد. این نظریات با تلاشهای مارسل دوشان و دیگر هنرمندان آوانگارد به تکامل رسید.
عدم التزام به روشهای کلاسیک، شکستن مرزهای تفکیک کننده ی هنرها، عدم التزام به فرم، شیوه های بیانی که در نهـایت تنها به مفهـوم توجه داشت از شاخصه های این نگرش بوده است. در چنین فضایی هویتهای انتصابی ( نقاش، موسیقیدان، بازیگر و… ) به کلی مخدوش و تنها یک هویت کلی بنام هنرمند باقی ماند.
در طی تکامل این نوع اجرا می شود به نمونه هایی اشاره کرد:
امضاهای « پیرو مانزونی » روی عابران پیاده، پرفورمنس های مشهور « ایوکلاین » در گالری بین الملـــلی هنرهای معاصر پاریس که عبارت بودند از: غلطاندن بدنهای رنگ شده روی کاغذ سفید. پرفورمنس های نیمه جادوگرانه ی « جوزف بوبز »، اجراهای موسیقیایی « جان کیج _ john cage » با نگاه ویژه اش به ذن بودیـسم همگی در چنین شکـلی از هنر های مفهومی اجرایی قرار می گیرند.
بیشترین این هنرمندان بطور همزمان هم به هنر اجرایی و هم با اجرای اثر در برابر مخاطبان، عابران کنجکاو و مشتریان رســتورانها، مسافران مترو و… فاصله ی ایجاد شده بین مخاطب و هنرمند را تا حدودی از بین بردند.
البته باید توجـه کرد که این نوع از هنر اجرایی را نمی شود به راحتی در مجموعه هایی از تئاتر خیابانی یا میدانی قلمداد کرد. این سوء تفاهمی طبیعی است که مرتباً تکرار می شود.
« آنتونی هاول » درمقدمه ی کتاب « تحلیل پرفورمنس آرت » می نویسد:
” از آنجا که در سالهای آغازین این هنر، کمتر نویسنده، نظریه پرداز، یا منتقدی علاقمند به بررسی و نقد پرفورمنس آرت بود و فقط در این اواخر توجه به آن و ضبط اجراهای زنده آنها تا حدودی مــتداول شده است، لــذا دستورالعمل و قوانین مدونی که خاص پرفورمنس آرت باشد هنـوز وجود ندارد و آنچه در حال حاضر به آن استناد می شود بیشتر از تئاتر گرفته است. به این دلیـل در آغاز می بـایست بعضی از این قوانین که پرفورمنس آرت را از تئاتر جدا می کند کشف و مشخص کنیم…”
او معتقد است که سه کنش یا عمل اصلی در پرفورمنس آرت وجود دارند که مانند سه رنگ اصلی در نقاشی اند این کنشها عبارتند: سکون، تکرار، عدم تداوم.
سکون
در صحنه ی تئاتر چه تئاتر های کلاسیک، ناتورئالیسم، رئالیسم و… سکون همواره وجود دارد ؛ بازیگر ناگهان عملی را که به آن مشغول بود متوقف میکند تا به گفته ی شخصی دیگر گوش کند و یا به تفکر بپردازد و… در اینگونه نمایش ها این لحظات زودگذر و کوتاه مدت است ولی در اجراهای پرفورمنس این سکون ها تبدیل به موقعیتهای اجرایی می گردد.
بنابراین سکون می تواند دارای حالتهای متفاوتی باشد. سکون بعنوان خواب، سکون بعنوان بهـت زدگی یا تفکر، سکون بعنوان یک نقاشی در داخل قاب، سکون بعنوان توقف حرکتی که یک فـرد برای توجه به گفـتار یا رفـتار شخص دیگری دارد، سکون بعنوان القا کننده ی سردی، سکون بعنوان مجسمه ای بی تفاوت در برابر زمان، بویژه هنگامی که ساعتهای موجود در صحنه نیز از کار افتاده باشند.
به همانگونه که زمینه اصلی کار نقاش یک تکه کتان سفید، یا زمینه ی کار موسیقیدان سکوت است، زمینه ی کار هنرمند پرفورمنس آرت نیز سکون است که دو عنصر تکرار و عدم تداوم بر روی آن بنا می شود.
سکون در پرفورمنس، در واقع می تواند به سکونی که در مدیتیشن وجود دارد تعبیر شود. سکونی که از زمانهای بسیار دور، روشی بوده است برای دستیابی به روشن بینی درونی.
در مدیتیشن به هنگام سکون ظاهری، تحرکی درونی در ذهـن وجود دارد، همانگونه که در سکون ظاهری یک درخت تحرکی درونی و مداوم موجود است که درخت را زنده نگه می دارد.
بطور مثال می توان از اجرای پرفورمنس « تابلوی زنده زبان جسمانی » اثر « اسکات برتن » نام برد. دو اجرا کننده ی مرد، در اجرایی که تقریبا یک ساعت طول می کشید، هشتاد نوع وضعیت جسمانی را، که هر یک برای چند ثانیه ثابت می ماند، به نمایش گذاشتند. هر یک از حالتهای ساکن این دو نفر بازگو کننده نوعی رابط بین دو انسان، مانند دلجویی کردن، قطع رابطه، تثبیت دوستی و… بود.
به علت اینکه تماشاگران از فاصله پانزده متری این هشتاد حالت ثابت را تماشا میکردند و به هنگام تغییر هر حالت به حالت دیگر دو سه ثانیه تاریکی مطلق ایجاد میشد، اجرا کنندگان کاملا مانند مجسمه به نظر می رسیدند.
تکرار
برای یادگرفتن و حفظ کردن چیزی، آنقدر آن را تکرار می کنیم تا کاملا با آن اُخت شویم و بخشی از خودمان شود، یا آنقدر کاری را تکرار می کنیم تا شیوه درست عمل کردن به آن را بیاموزیم.
در تئاتر که تلاش دارد یک زندگی واقعی را منعکس کند، تکرار بصورت آگاهانه، بطور دلخواه و با انگیزه ای خاص صورت می گیرد و هدفی مشخص را دنبال می کند، برای مثال شخصی با تکرار یک عمل می خواهد رد گم کند، یا خـود را به جای فرد دیگری جا بزند، یا نکته ی خاصی را برایمان روشن سازد. به عبارت دیگر در تکراری که در تئاتر انـجام می شود ذهن آگاه انسان عمل می کند. اما تکرار، به عقیده ی اجرا کنندگان پرفورمنس، درشکلی که آنها به کار می برند، اغلب برخاسته از ضمیر نا خودآگـاه ذهن است.
« به عقیده آنان تکرار در این معنا، مانند تکرار موجهای کوچک آب است که به دور نقطه ای، که آرامش آب در آن نقطه بهم زده شده است، تاب می خورند و نوسان دارند تا از بین بروند و آب به حالتی که قبل از بهم خوردن آرامـش داشت برگردد. گویی تکرار دردناک است و پایان یافتن آن موجب آرامش می شود.»
به این ترتیب در پرفورمنس آرت، که انعکاسی از بخش ناخودآگاه ذهن ماست، تکرار، مانند آنچه که « آندره سیت » در اجرای « پوسته زیرین » انجام می دهد، حالت یا وضعیتی آگاهانه و دلخواه را نمایندگی نمی کند.
« آندره سیت با دقت و تلاش بسیار لعـاب سخت و محـکم وان فلزی حمام را می تراشد.» آنچه وی انجام می دهد نه پیام روشنی را بیان می کند و نه حاوی نمادی اجتماعی است. در نظر اول مشـکل است که عمل او را تفـسیر کنیم، زیرا به نظـر می رسد که هیـچ چیزی را نمایندگی نمی کند. عمل او یک تکرار دردناک و زجر آور است که از نظر دیداری پر قدرت و پرخاشگرانه و از نظر شنیداری بسیار پر سر وصدا است.
تنها عنوان این اجرا است که مفهومی نمادین را القا می کند. عمل کندن پوسته سخت برای رسیدن به پوسته زیرین. اما پوسته زیرین نیز به همان اندازه سخت است.به این ترتیب آنچه انجام می شود عمل تکرار است تکراری وسواس گونه.
عدم تداوم
کسی عملی را تکرار نمی کند – نمی تواند یا نمی خواهد تکرار کند – چه اتفاقی می افتد؟
یا به سکون می رسد یا باید عملی را که متناقض باعمل قبلی است و تکرار نیز در آن وجود ندارد، انجام دهد. به ایـن ترتیب به اعمال متناقض بدون تداوم می رسیم که به اعتقاد آنتـونی هاول یکی از عناصر اصلی پرفورمنس آرت است.
« تداوم اعمال بی تداوم، درخالص ترین شکل خود می تواند تبدیل به اعمالی غیرمنتظره شوند. اعمال بی تداوم کلید ارتقای اجـرا و وارد کردن آن از مرحله قابل پیش بینی به مرحله غیر قابل پیش بینی است. با انجام تکرار و سکون، اگر عنصر غیر منتظره بودن وارد عمل نشود، فقط می توانیم حوادثی را بدون اینکه رشد یابند، منعکس کنیم.
برای ارائه یک عمل غیر منتظره، ابتدا بایدبه کمک تکرار، انتظار تکرار آن عمل را در بیننده ایجاد کرد. این انتظار زمینه ای میشود برای موثر واقع شدن عمل غیر منتظره شکست دادن انتظار قبلی بیننده است نه ورود تصادفی به دنیایی از هرج و مرج.